معنی لانه عقاب

حل جدول

لانه‌ عقاب

آموت


لانه عقاب

اموت


لانه

الاله، شقایق

تعبیر خواب

لانه

خواب یک لانه: دارائی شما بیشتر می شود
یک لانه پر: ثروت
یک لانه خالی: ۱- پایان کارو نقشه هایتان ۲- پایان یک رابطه
یک لانه پیدا می کنید: یک ازدواج در پیش است
یک لانه با تخمهای شکسته درون آن: خوشبختی
لانه پرندگان: خوشبختی در خانه
یک لانه با پرندگان مرده در آن:احترام
یک لانه که فقط یک پرنده درون آن است: منفعت
یک لانه با پرندگان متعدد درون آن: منفعهای بزرگ
لانه مار: بی آبرویی و سرافکندگی
لانه جیرجیرک: ثروت
لانه کبوتر: اوقات شما تلخ خواهد شد
یک کبوتر تنها در یک لانه: یک غافلگیری خوشحال کننده
لانه عقرب: نارضایتی بزرگ در زندگی
لانه تمساح: دیگران بیش از حد پشت سر شما پرگوئی می کنند
لانه ها را خراب می کنید: بدبختی به شما نزدیک می شود.
خواب لانه سگ: شرمساری و سرافکندگی
یک لانه سگ خالی: شخصی شما را به خانه اش دعوت می کند
یک لانه پراز سگ: مشاجرات متعدد در پیش است.
اگر در خانه لانه مرغ بود، او را بر قدر آن مرغ و لانه فایده باشد که به او رسد. اگر لانه بکندکاری مکروه کند. اگر باز به جای خود نهاد یاری کسی کند. اگر دید درِ لانه مرغ بزرگ بود در پناه بزرگی درآید و خیر بیند.
- کتاب سرزمین رویاها


عقاب

اگر دید عقاب به کوچه فرود آمد، دلیل که پادشاه در آن کوچه فرود آید. اگر بیند که مردم آن کوچه عقاب بکشتند، دلیل که پادشاه مملکت معزول شود یا هلاک شود. اگر بیند عقاب وی را بگرفت، دلیل که در پناه پادشاه شود. اگر بیند عقاب از دهان چیزی درآورد و بدو داد، دلیل که بقدر آن چیز از پادشاه عطا یابد. اگر بیند عقاب از دست او بپرید و رشته یا چیزی دیگر در دست او بماند، دلیل که پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از خود دور گرداند و چیزی از مال بستاند. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که از عقاب شکار همی گرفت، دلیل که مال و خزانه پادشاه در تصرف او درآید. اگر بیند عقاب وی را به منقار یا به چنگال بِزَد، دلیل که او را از پادشاه جنگ و خصومت بود. اگر بیند عقاب بخورد یا پر او را بکند، دلیل که به قدر آن از پادشاه مال و نعمت یابد. اگر بیند که عقاب بر سر و روی وی نشسته بود، دلیل که وی را پسری آید و پادشاه شود. - محمد بن سیرین

لغت نامه دهخدا

لانه

لانه. [ن َ / ن ِ] (اِ) آشیان. آشیانه. رجوع به هر دو کلمه شود. آشیانه و خانه ٔ زنبور و جانوران پرنده و چرنده و درنده باشد عموماً و خانه ٔ زنبور و مرغ خانگی را گویند خصوصاً. (برهان). جای مرغ و موش و مار. جای مرغان و دام و دد و حشره. خانه ٔ زنبور بی شهد و آشیانه ٔ مرغان. (غیاث). آشیانه ٔ مرغ. (صحاح الفرس):
این جهان شهوتی بتخانه ای ست
انبیا و کافران را لانه ای ست.
مولوی.
درفتاد اندر بنا و خانه ها
تازد اندر پر مرغ ولانه ها.
مولوی.
تو چو کبوتربچه زاده ٔ این لانه ای
گر تو نیائی به خود مات از این سو کشیم.
مولوی.
هله صیاد نگوئی که چه دام است و چه دانه
که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه.
مولوی.
هف ّ؛ لانه ٔ سبک کم عسل یا بی عسل. (منتهی الارب).
- لانه ٔ زنبور، گبت خانه. منج آشیان. زنبورخانه.
- لانه ٔ سگ، جای سگ.
- لانه ٔ مور، جرثومه. خانه ٔ مور. قریه. قریه ٔ نمل.
- لانه ٔ موش، سوراخ موش.
- امثال:
سگ کجا لانه کجا ؟
سگ ماده به لانه شیر نر است.
مثل لانه ٔ زنبور، پر ازدحام و پرغوغا.
|| صاحب آنندراج گوید: جهانگیری و برهان به معنی صدا و ندا و خوانندگی و نغمه پردازی گرفته اند و بدین بیت مولوی در جهانگیری استشهاد شده:
خود گلشن بخت است این یارب چه درخت است این
صد بلبل مست اینجا هر لحظه کند لانه.
و پیداست که این معنی سهو است و لانه در بیت فوق معنی آشیانه دارد - انتهی. || (ص) کاهل و بیکار. (لغت نامه ٔ اسدی). کاهل و بیکار و بی غیرت. (برهان):
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم به برنائی فسار آهخته و لانه.
کسائی.
مردم نشدستی چو می ندانی
جز خوردن و خفتن چو ثور لانه.
ناصرخسرو.
کنون پارسائی همی کرد خواهی
چوماندی بسان خری پیر و لانه.
ناصرخسرو.
دانه بدام اندرون مجو که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه.
ناصرخسرو.
|| دریده شده و پاره گردیده. || رانده و دور کرده شده. (برهان).


عقاب

عقاب. [ع ُ] (اِخ) (تبق الَ...) موضعی است به جحفه. (منتهی الارب).

عقاب. [ع ُ] (ع اِ) مرغی است و عقاب تیزچنگال. (منتهی الارب). مرغ شکاری سیاه. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب «سیّد» پرندگان است و نسر «عریف » آنها. عقاب را «خداریه» نیز نامند و او را چشمانی تیزبین است، لذا در مثل گویند أبصر من عقاب. ماده ٔ آن را «لقوه» گویند، و برخی لقوه را عقاب تیزپر دانند. عقاب را «عنقاء مغرب » نیز دانند زیرا از اماکن دور دست می آید. و برخی عقاب را بر نر و ماده اطلاق کنند. (از اقرب الموارد).یک نوع مرغ شکاری که اُلْه و اُلَّه و یا ججا نیز گویند و قسم سیاه آن را دال و دالمن گویند. (ناظم الاطباء). طایر سبعی معروف است و به فارسی الوه و به ترکی قراقوش نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). مرغی شکاری و ناپاک است و کوچکترین آن را رخم یا مرغ فرعون نامند، و اشتباهاً آن را لاشخور نامیده اند. (قاموس کتاب مقدس).عقاب به صورت مؤنث بکار رود و مذکر نباشد و از بزرگترین جوارح است رنگ اصلی آن سیاه باشد. و گویند نر آن را «غرن » نامند و برخی نر آن را از جنسی دیگر غیراز عقاب دانسته اند. عقاب، آهو و روباه و خرگوش و گاهی گورخر را نیز شکار می کند. برای شکار گورخر، عقاب خود را به آب می زند سپس در خاک می غلطد و به پرواز درمی آید و چون به گورخر رسید بالهای خود را تکان می دهدتا خاکهای آن به چشم گور رود و از حرکت بازایستد و شکارچی آن را شکار کند. عقاب عادهً خود در پی شکار نمی رود، بلکه بر بلندی می ایستد و چون پرنده ای را ببیند که شکاری کرده است به سمت او می رود و آن پرنده از بیم جان شکار خود را رها می کند. و می گریزد و عقاب آن شکار را برمی دارد عقاب جوجه های خود را بیش از دیگر پرندگان مخفی می دارد. و گویند نخستین کسانی که عقاب را شناختند و آن را به بازی گرفتند اهل مغرب و رومیان بوده اند. انواع مختلف عقاب در کوهها و صحراها و جنگلها و اطراف شهرها مسکن می کنند. و رنگ آنها سیاه، سیاه مایل به سرخی، شفتالوئی، سفید و بور است. در شرع اسلام خوردن آن حرام است چون از پرندگان چنگال دار می باشد و کشتن آن را برخی مستحب دانند و برخی استحباب و کراهت آنرا، نفی کرده اند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 53 و 65). پرنده ای است از راسته ٔ شکاریان و از دسته ٔ شکاریان روزانه که دارای جثه ای نسبتاً بزرگ و پنجه و منقاری بسیار قوی است. این پرنده بسیار جسور و پرجرأت است و نسبت به دیگر پرندگان شکاری قدرت و شجاعتی مخصوص دارد، بطوری که برخی خلبانان گزارش داده اند عقاب حتی به هواپیماهای کوچک حمله می کند و گاهی نیز موجب خطراتی می گردد. به همین جهت عقاب را به نام «سلطان پرندگان » می نامند. در یونان قدیم عقاب نشانه ٔ ژوپیتر بود و رومیان عقاب را نماینده ٔ قدرت خارق العاده می دانستند و روی چوبه های درفش ملی خود مجسمه ٔ او را به عنوان یک قدرت شکست ناپذیر نصب می کردند. ایرانیان باستان نیز آن را شعار و مظهر قدرت خویش قرار داده بودند. پرواز این پرنده به قدری زیاد است که ساعتهای متمادی می تواند به پرواز خود ادامه دهد و مسافات طولانی را به سهولت طی کند و تا ارتفاع بسیار زیاد اوج بگیرد. منقار عقاب بسیار قوی و برنده است و دارای پنجه هایی پرقدرت و ناخنهایی بسیار تیز و خمیده است. عضلات پنجه و پای وی به قدری نیرومند و پرقدرت است که می تواند حیوانات قوی جثه از قبیل روباه و بچه گوزن و بره های نسبهً بزرگ را به سهولت و سادگی از زمین برباید. در گرسنگی پرطاقت است و تا چند روز می تواند تحمل گرسنگی کند. قدرت دید این پرنده نیز بسیار است و از مسافات بسیار بعید کوچکترین حرکت از نظرش پوشیده نمی ماند. عقاب دارای کبر و غرور خاصی است و برای اینکه همواره به شکار خود تسلط داشته باشد عموماً در ارتفاعات زیاد پرواز می کند. در محوطه ٔ پرواز او دیگر پرندگان شکاری قدرت پریدن و تعقیب شکار را از دست می دهند و به مجرد دیدن عقاب شکار خود را رها کرده به منظور حفظ جان خود به گوشه ای پناه می برند. عقاب دارای انواع مختلف است که از نظر رنگ و بزرگی و کوچکی و شجاعت و دلاوری با هم تفاوت دارند، از قبیل عقاب شاهی که از عقابهای دیگر قوی تر و شجاعتر و چابکتر و بلندپروازتر است و در قلل مرتفع آلپ وپیرنه بومی است. دیگر عقاب پیگارگ که در سواحل دریاها می زید و به همین جهت به نام عقاب دریا نیز موسوم است. دیگر عقاب هلیااتوس لوکوسفالوس که به نام عقاب آمریکایی نیز مشهور است، که این نوع آن در سال 1872م. طی قانونی در دومین کنگره ٔ آمریکا، به عنوان علامت رسمی دولت آمریکا شناخته شده است. (از فرهنگ فارسی معین). کلمه ٔ عقاب مؤنث است. جمع قله ٔ آن أعقُب وجمع کثرت آن عِقبان و عقبان است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، عَقابین. (از اقرب الموارد). اَلُه. (مهذب الاسماء). ابوالاشیم. ابوالحجاج. ابوحسبان. ابوالدهر. (مرصع). ابوقره. ابوالهیثم. (دهار). اَلُه. ام الحوار. ام الشفوه. ام طلبه. ام کیح. ام لوح. ام الهیثم. (مرصع). أنوق. جَجا. حُباشیّه. خُدارّیه. (منتهی الارب). دالمَن. ذولقوَه. سَتَل. سَهوک. شَفواء. (دهار). صومعه. عُبر. عُثر. عَزیبَه. عَزیزَه. عَنس. غَرَن. کاسِر. کَفَر. (منتهی الارب). لَقوَه. (بحر الجواهر). لقیه. (دهار). کمّاعَه. (منتهی الارب). مردارخوار. (زمخشری). نُساریّه. (منتهی الارب). تُلَج و تُلد، چوزه ٔ عقاب. خاتیه؛ عقاب که بر صید فرود آید. دَلوف، عقاب تیزپرواز. شَقذاء و شَقَدی ̍؛ عقاب سخت گرسنه. عَبَنقاء و عَبَنقاه؛ عقاب تیزچنگل. عَجزاء؛ عقاب کوتاه دم و عقابی که در دم او پر سپید باشد. عَقَنباه؛ عقاب تیز چنگل. عَنز؛ ماده عقاب. فتخاء؛ عقاب فروهشته بال. قَیعَله؛ عقاب که بر سر کوه جای گیرد. لَخواء؛ عقاب که منقار بالایش از زیرین بزرگ باشد. لَقوه؛ عقاب ماده. هَیثم، چوزه ٔ عقاب. (منتهی الارب):
بر که و بالا چوچه، همچون عقاب اندر هوا
بر تریوه راه چون چه، همچو در صحرا شمال.
شهید [در صفت اسب].
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز نرباید خشین سار.
دقیقی.
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
نپرید بر گرد ایشان عقاب
یکی را سر اندر نیامد به خواب.
فردوسی.
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب
هم اندر هوا ابر و پران عقاب.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب.
فردوسی.
سیه شد ز گرد سپه آفتاب
ز پیکان پولاد و پرِّعقاب.
فردوسی.
تو گفتی که دریا به موج اندراست
عقاب اجل سوی اوج اندراست.
فردوسی.
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو به مثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
منوچهری.
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راست رو همچون کلنگ.
منوچهری.
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال.
زینبی.
که ملکت شکاری است... و عقاب پرنده و شیر ژیانی. (تاریخ بیهقی ص 392).
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
ناصرخسرو.
سپس دین درون شو ای خرگوش
که به پرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
جز شکار مردم هشیار هیچ
نیست چیزی کار این پران عقاب.
ناصرخسرو.
زمین شده همه چون چشم کبک و روی تذرو
هوا شده همه چون دم باز و پرعقاب.
مسعودسعد.
ز نوک رمح تو کندی گرفت چنگ هزبر
ز سم رخش تو کندی نمود پر عقاب.
مسعودسعد.
ز عدل تو بکند رنگ ناخنان هزبر
ز امن تو بکند کبک دیدهای عقاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 33).
عقاب از وی [از باز] بزرگتر است ولیکن وی را آن حشمت نیستی که باز را. (نوروزنامه).
وین ناوک ضمیر مرا پر جبرئیل
کرده ست بی نیاز ز پر عقابشان.
خاقانی.
نهنگ مرگ دید دهن بازکرده و عقاب اجل پر و بال گشاده و چنگال تیزکرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 72). عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 338).
چو طاووس عقابی باز بسته
تذروی بر لب کوثر نشسته.
نظامی.
به ذره آفتابی را که گیرد
به گنجشکی عقابی را که گیرد.
نظامی.
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشیدش در عقابین.
عطار.
بیابان نوردی چو کشتی بر آب
که بالای سیرش نپرد عقاب.
سعدی.
هلاک خویشتن می خواهد آن مور
که خواهد پنجه کردن با عقابی.
سعدی.
عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه
ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.
سعدی.
- امثال:
با سینه ٔ من چه کینه گردون را
با پشه عقاب را چه ناورد است.
خاقانی.
جائی که عقاب پر بریزد
از پشه ٔ لاغری چه خیزد.
(امثال و حکم دهخدا).
چشم من است واسطه ٔ چشم زخم من
بال عقاب شد سبب آفت عقاب.
سلمان ساوجی.
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی.
سعدی.
رنج حسد هلاک کند حاسد ترا
آری پر عقاب بود آفت عقاب.
فخرالدین اوحد.
کار جهان وبال جهان دان که بر خدنگ
پر عقاب آفت جان عقاب شد.
خاقانی.
نرسم در خیال تو چه عجب
که مگس در عقاب می نرسد.
خاقانی.
- حجرالعقاب، حجر و سنگی است شبیه به تمر هندی. (از اقرب الموارد). رجوع به حجر شود.
- عقاب آسمان، چند ستاره است به صورت عقاب و آن را نسر طائر نیز گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب و نسر طائر شود.
- عقاب آهنین منقار، کنایه از تیر پیکان دار است. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- عقاب الجور، در بیت ذیل از خاقانی با نسخه بدل «عقاب الجود» و «عقاب الجو» آمده است و شاید اشاره به عقاب (درمعنی صورت فلکی) باشد:
چون عقاب الجور آرنده ٔ جور
چون غراب البین آرنده ٔ بیم.
- عقاب چهارپر، کنایه از تیر است که چهار پردارد. (انجمن آرا):
عقاب چارپر یعنی مرا تیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
نظامی (انجمن آرا).
- عقاب عَبَنقاء و عَبَنقاه و عَقَنباه وعَنقاه، عقاب تیزچنگل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عقاب قَبعَله، عقاب برآینده بر کوه، و عقاب کوه باش. (منتهی الارب).
- عقاب قَعَنباه؛ عقاب تیزچنگال. (منتهی الارب).
- عقاب قَوعَله، عقاب کوه باش و عقاب برآینده بر کوه. (از منتهی الارب).
- عقاب مَلارِع، عقاب موشخوار که کوچک باشد و کلاکموش را شکار کند. (منتهی الارب).
|| در اصطلاح عرفانی، قلم است که عقل اول باشد. و آن به سبب این است که عقل اول بالاترین چیزی است که در عالم قدس یافت شده است و چون عقاب بالاروترین پرندگان است در جو، لذا بدین نام خوانده شده است. (از تعریفات جرجانی). کنایت ازعقل اول است و گاه از طبیعت کلیه تعبیر به عقاب می شود. (فرهنگ علوم عقلی از اصطلاحات شاه نعمهاﷲ ص 54). || به اصطلاح کیمیاگران، نوشادر است. (از غیاث اللغات). به اصطلاح اکسیریان، نوشادر است. (تحفه ٔحکیم مؤمن). || (اِخ) در اصطلاح نجوم، یکی از صور فلکی در شمال برج قوس. ستاره ٔ روشن آن النسرالطائر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ شمالی و آن را بر مثال آلهی توهم کرده اند و آن نه کوکب است و خارج از صورت شش کوکب است. و ستاره ٔ روشن در این صورت است که آن را ذنب العقاب نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقاب و سهم، نام صورت دهم از صور نوزده گانه ٔ شمالی فلکی قدما است و آن را نسر طائر نیز گویند. (از مفاتیح العلوم). یکی از صورتهای فلکی شمالی (دو صورت عقاب و سهم را توأما نسر طایر خوانند). (فرهنگ فارسی معین).عقاب آسمان. رجوع به ترکیب عقاب آسمان و نسر طائر وذنب العقاب شود. || (ع اِ) مجازاً، اسب:
ناهید چون عقاب ترا دید روز جنگ
گفتا درست هاروت از بند رسته شد.
دقیقی.
عقاب تکاور برانگیختم
چو آتش برو تیر می ریختم.
فردوسی.
تورگ دلاور نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند.
اسدی.
|| سنگ میان چاه که دلو را دراند. (منتهی الارب). سنگی که در میان چاه برآید و باعث شکافتن دلو گردد. (از اقرب الموارد). || سنگ بزرگ بیرون جسته از کوه مانند پایه ٔ نردبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سنگ در نورد چاه که بر آن آبکش ایستد. (منتهی الارب). || سنگ که بر آن ساقی بایستد. (دهار) (از اقرب الموارد). || شبیه لوز که در پای ستور برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رشته ٔ خرد که در سوراخ حلقه ٔ گوشواره باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رشته ٔ کوچک که در سوراخ گوش کشندبرای گوشواره. (غیاث اللغات). و رجوع به عقاب افکن شود. || آبراهه به سوی حوض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پشته. (منتهی الارب). رابیه. (اقرب الموارد):
نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نماید از آن بلند عقاب.
مسعودسعد.
چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام
چون کار من زمینش عقاب ازپس عقاب.
مسعودسعد.
دیده نه ای روز بدر کان شه دین بدروار
راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب.
خاقانی.
عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 338). || هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || عَلم بزرگ. (منتهی الارب) (دهار).رایت. (اقرب الموارد). || (اِخ) نام چند اسب است عرب را. || نام ماده سگی است. (از منتهی الارب).

عقاب. [ع ُ] (اِخ) شهرکی است [به عربستان] با نعمت و مردم بسیار. (حدود العالم).

فرهنگ عمید

لانه

بیکاره، تنبل: کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی‌طاقت / تو را دیدم به برنایی فسار‌آهخته و لانه (کسائی: ۵۸)،
بی‌قید،

جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه،
خانۀ انسان،

فرهنگ معین

لانه

(نِ) (اِ.) آشیانه، خانه.

(~.) (ص.) بیکار، کاهل، تنبل.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لانه

آشیانه، آشیان، سوراخ، عریش، کاشانه، کنام، شان، کندو، بیکاره، تن‌آسا، تنبل، کاهل

فارسی به ایتالیایی

لانه

tana

nido

معادل ابجد

لانه عقاب

259

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری